اِل، دستیار یکی از استادتمامهای دانشگاه پارسالم بود. پزشک عمومیای که بعدتر وارد حیطه ریسرچ شد تا ببیند آکادمیا چه شکلیست (بعدتر که صمیمیتر شدیم، علناً اعلام کرد که هیچ عن خاصی خیرات نمیکنند آنجا بهنظرش و حالا باز ما بچه مچهها خوشمان میآید از وجهات متفاوتش، بحث دیگریست). اِل هم مثل بقیه دستیارها و استادهای دانشگاه ما و استادهای دانشگاههای دیگر و مهندسین و کارمندان و عامه آن جامعه و جوامع مشابه، در اغلب مسیرهای هر روزهاش، با دوچرخه تردد میکرد. انگ نبود، عار نبود، دور از انتظار هم راستش نبود حتی. انگار یک روز که این عزیز داشته سریع و تند رکاب میزده که به موقع برسد به کلاس ما، از دو کیلومتری یک ماشینی را میبیند که عمداً یا ناخواسته پارک شده وسط مسیر دوچرخه کنار اتوبان. اگر شرایط مشابه را تجربه کرده باشی میدانی که این حرکت در
شهر تپهای که پر از سراشیبی و سربالاییست و مسیر دوچرخهاش با مسیر اتوبوسهای دوطبقهاش ده سانتیمتر فاصله دارند و خیلی اوقات ممکن است زمین از باران خیس باشد یا آسمانش پر از مه، حرکت سم و خطرناکیست. دکتر هم بنا بر وظیفه اجتماعی، دوچرخه را میزند کنار و از این ماشین عکس میگیرد. بعد میرود روی توییتر و این عکس را پست میکند و پلیس را منشن میکند که حواستان را جمع نظم جامعه کنید. باز دوباره فردایش هم که این اتفاق میفتد، دوستمان یک عکس جدید پست میکند. و روز سوم هم حتی. راستش حالا دقیق نمیدانم آخر داستان چه شد و پلیس چه کار کرد (چون خارجها هم حتی با هم فرق دارند)، ولی یک روز این موضوع را با آب و تاب برایم تعریف کرد و تمام که شد، حس میکردم یک کجخند یا شاید هم تلخخند بیاختیار نشسته پایین صورتم. تماماً و سر تا پای این حرکت برای ناخودآگاه من ایرانی، شماره سه در باب مکتب چیزیسم شاخه حذف به قرینه تحمل...
ادامه مطلبما را در سایت شماره سه در باب مکتب چیزیسم شاخه حذف به قرینه تحمل دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : geeshaa بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 2 تير 1401 ساعت: 4:30